چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

به جون خدا فهمیدم

وارد مک دونالد شدیم

هپی آور اش بود.تمام میز ها پر بود.

کنار در ورودی یه پسر تپل چشم بادومی با دوستاش نشسته بودن. چشم می دوندم ببینم کجا جا خالی میشه.

دیدم داره لبخند میزنه و با زبون چینی و حالات اش بهمون گفت می تونیم جاشون بشینیم.

بعد خودشون رفتن یه طرف دیگه ی سالن و میزی که داشت خالی می شد رو گرفتن.

ما پنج نفر بودیم و میز چهار نفره بود.به امید که دونفره ی کنار خالی بشه. میز رو حفظ کردیم.سعید سفارش غذا را داد. و منتظر بود . که دیدم باز همون پسر اومد و لبخند زنان جای جدید خودشون رو بهمون پیشنهاد داد گفت ما چهار تا شما پنج تا به چینی گفت اما من فهمیدم به جون خدا فهمیدم.جاهامون رو عوض کردیم.بعد از غذا رفتم سراغش و ازش تشکر کردم و البته سبک خودم، چهار انگشت دست راست را از بالای ابرو به بیرون حرکت دادم و  به پهنای صورت خندیدم.

سعید غر غر می کرد که این کار آخر چی بود کردی؟!

گفتم حق اش بود بوس اش می کردم...خیره نیگام کرد و رفت رو سایلنت ینی کمی قهر ...

امضا

نه می توان سر به زیر راه رفت

نه می توان سر به هوا

زیادی که سرت پایین باشه حول و حوش باغچه ها میف میف (همون گوه اما به زبون رها) می بینی 

استعداد عجیبی دارن که می تونن روی دیواره ی باغچه ها بیخ شاخه های خشک شده ی شمشاد بیرینن  ... من همه اش نگران شخص فاعل هستم که موقع بلند شدن شاخه های خشک شده کون اش را خط خطی نکرده باشه.

...

نه پرنده ای در آسمان
نه گربه ای روی زمین
یک روز زمستانی و پکنی...