چند روزه هوای بارانی و نسیم و ابر و خنکی ِطربانگیز
حالوهوایِ باغ بابا رو داره...
هوا که کمی روشن میشه خودمو مچاله میکنم زیر پتو وهی منتظر میمونم که بابا بگه ریحان بیداری ؟!بابا یه چایی بده
یا مامان ظرفهای توی آشپزخونه رو جابجا کنه
یا صدایِ آواز خوندن همسین از توی باغچه پشتی بیاد...
چشمام رو باز میکنم. موبایلم روی "گفتگودرکاتدرال" است .اونطرفتر هم "هوشاجتماعی" و "عیش مدام" دارن خاک میخورن...
موبایل رو برمیدارم و نوتیفها رو چک میکنم
نود ونه پلاس شده. ینی خبرهای انتخاباتی داغ بوده...
همسین داره توی جاش می جنبه هنوز هم نفهمیدم وقتی جیش داره اینجوریه یا کلن ویبره ی بیدار باشش است؟!
میگم دیشب حسن روحانی شور ایجاد کرده
ذوق میکنه میگه خوب؟!
کم کم ری شیرهای وحید رو میخونم .
وسطاش هم نوتهای بقیهی حلقهی "حتمنبخونمشون" رو میخونم ...سکوتهای بیناش رو طاقت نمیاره هی داره تحلیل میکنه برای خودش منم وسطاش یه هوم میگم اما حواسم بهش نیست .
زهرا نوشته
"مسخره ترین موضوعی که آزارم می دهد این است که می گویم می خواهم بمیرم ولی هیچ تلاشی برای مردن نمی کنم، پس نمی خواهم بمیرم، چون می گویند چی؟ خواستن، توانستن است. "
منم چند وقت پیش نوشته بودم
تنها کاری که خودم برای خودم می تونم بکنم کشتن خودم هست اما اونقدر خودمو دوست ندارم که این لطف رو به خودم بکنم...