از توی آیینهی ماشین دیدمت. نگاه سرگردونت رو دیدم.
پیاده شدم و با قدمهای بلند به سمتات اومدم صدات کردم و برگشتی.
یادم نیست کدوممون دست دراز کردیم اما یادم هست که من سر بر گردنات گذاشتم و اول یه نفس عمیق کشیدم و بعد گردنت را بوسیدم.
نمیخواستم توی خیابون ببوسمت . اما دلتنگی و شوق دیدار اجازه نداد باید و نبایدها رو رعایت کنم.
یادم رفته بود که بهت بگم عطر یا افتر شیو نزن که دور قبلی بوی عطرات منو آوارهی هر نسیمی کرده بود. که توی هذیونهای تب و لرز تو آمدی و بوی عطرات هم آمد .که قبل از بیهوشیام به موهای سرم عطرت رو زده بودم ...
رفتیم به سمت ماشین. توی ماشین گفتم:عطرات خوش بو بود اسم اش چی بود؟!
اسماش را گفتی اما ذهنم رو بلوکه کردم تا یادم نماند...
دیروز توی آسانسور کسی با بوی عطر تو بود...اما من دیگه ریحان نبودم...دوباره توی آیینهی ماشین دیدمت که سر به هر طرف میگردونی دوباره من پیاده شدم و اسمت را صدا زدم و دوباره سر بر گردنات گذاشتم و دوباره بوی عطرات ...