برف مسخره کرد بهار را
تو زاییدی ریحان را
برگی از دلم لرزید از سرما
آخ تنم چه دلگرمه به گرمای آغوشت.
ریحان.
بیستوهفت طبقه بالای ِزمین
چسبیده به قاب ِپنجره
دلتنگیها را مرور میکردم عابربهعابر
برکه در خواب بود،
ساختمان به تماشایش غرقه.
قاصدک سماع می کرد در مقابل.
درقلبم نام ِتورا مرور کردم؛
مجنون؛ بیتاب شد
برکه؛ بیدار شد
ساختمان سر بر آورد از آب
قاصدک رفته بود با باد
دلدل میکرد اسمت همچنان
ریحان.
نوازش می کنی دستم را
پنجه در پنجه ام محکم می کنی
سکوت می کنم
و نفس ام به شماره می افتد