بیستوهفت طبقه بالای ِزمین
چسبیده به قاب ِپنجره
دلتنگیها را مرور میکردم عابربهعابر
برکه در خواب بود،
ساختمان به تماشایش غرقه.
قاصدک سماع می کرد در مقابل.
درقلبم نام ِتورا مرور کردم؛
مجنون؛ بیتاب شد
برکه؛ بیدار شد
ساختمان سر بر آورد از آب
قاصدک رفته بود با باد
دلدل میکرد اسمت همچنان
ریحان.