آتش لبانت را بوسیدم
تن ام تبدار گشت
تو آتش بودی و خیره
من هیمه گشتم و خاکستر
مرهمی برایِ دلباختگان
رنگی برای سیاه بختان
ریحان.
آخرین لیوان را شستی
و من در آرزو که کاش لیوان بودم
دستانِ خیسات را با حوله خشک کردی
راستی
در خانهی تو حوله بودن هم عالمی دارد.
چشمانات مثل سنجابی بازیگوش بود.
که نهخود میدانست گردوهای زمستاناش کجاست
نه اجازه داد من شکوفهی بهار را در آن پیدا کنم
چشم
دست
آغوش
لب
توی هر گوشهی این مربع گیر کنم
اشک میشوردم وبه گوشهای دیگر جاری میشوم...
ریحان.
دستانات خیس بودند
و از دست دادن طفره رفتی.
چشمانات ترسان بودند
و سلام کردی.
ریشهایی که صبح محوشان کردهبودی جوانه زدهبودند.
راستی پیراهنات به چه رنگ بود؟
خورشیدِ مغرب رنگبهرنگ می شد از اضطراب این دیدار
از دستات به روی لبات میپرید
از لبات به روی چشمات
گاه بر کاسهی سرم قرار میگرفت گنجشک ِچشمانم
تا از دور تماشا کند قامت خدا را
راستی پیراهنات ساده بود یا چهارخانه؟
بدرود گفتم و
به صلیب نشست چشمانم
اشک مینوشد
و
غم میخورد
نه بیتاب ِاین درد
نه دلخوش ِرویا
مزه مزه میکند روز دیدار را
آه
یادم آمد!
پیراهنت راه راه بود
که مرا به حبس کشاند و
گنجشک را به تیر نشاند.
ریحان.
اینجا سه تا بو را نمی تونم از هم تشخیص بدم.
یکی بوی توالت عمومیه
دومی بوی رستوران چینیه
سومی بوی _دوریان_ یه میوه ی بد بو هست.
اینجا موتور وموتور سه چرخ و دوچرخه زیاد هست. به طوری که لاین مخصوص توی بزرگراه ها و خیابان های اصلی شهر داره.
موتور و موتور سه چرخ ها با باطری کار می کنه و هیچ صدایی نداره.
تک و توک موتور دنده ای هیوندایی دیدم.
چون سطح شهر هوار هستش. دوچرخه خیلی رایجه .توی تمام پیاده روها جای پاک دچرخه و موتور هست.
شهرداری هم جای جای خیابون ها دوچرخه هایی را برای سوار شدن گذاشته که شرایط استفاده از اونها رونمی دونم.