چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

01

مردِمن

امروز از صدای‌ِدمپایی‌ات روی پارکت‌ها فهمیدم که کلافه هستی

فهمیدم که بیدارم می‌کنی

فهمیدم که غرهایی داری که بعضی‌هاشون بجاست  خیلی‌هاشون بی‌جا

خرو پف‌هایِ الکی هم مانع نشد تا بیدارم نکنی.

سر درد امروز را با چه عشقی تحمل کنم؟!

عجالتن مرده و زنده تان را دوست میدارم اونم سگی...


بکر است این احساس

در جواب ای میلم گفت :سفر بودم.

وقتی جواب های کوتاه میده ینی fall in love ه .

چندتا از عکساش روگذاشته بود. 

هر عکس چندین دقیقه منو ماتِ خودش می کرد.

توی سکوت و تجسم خودم بودم که یک باره صدای‌ِموسیقی اومد. تازه یادم اومد که نوت مهدی واترز رو می خوندم و موسیقی "مینا" از کریستوفر رضاعی رو کلیک کرده بودم.

ینی وقتایی هم که نمی‌خوام یه مدیوم بیاد توی ثبت خاطراتم خودش از درو دیوار میباره برام.

موسیقی روی تکرار بودومنم غرق شده بودم توی عکسا.

نمی‌تونم حالم روتوصیف کنم. خوشحال نبودم غمگین هم نبودم اما خودم هم نبودم ؛خالی بودم .

حس ِیک دوربین عکاسی که زیر سایه ی درختی بر بلندای دشتی کنار گذاشته شده تا آسیب نبینه و جایش امن باشه تا صاحب‌اش بتونه توی رودخانه‌ی وسط دشت تنی به آب بزنه و لذت ببره از باکرگی طبیعت...

دل با غم عشق پای ناورد آخر

گفتم من همیشه تو رو توی ماشین دیدم.

هیچ تصوری ندارم که وقتی راه میری چه شکلی هسی 

اگر روزی روزگاری توی خیابون دیدمت فکر کنم نتونم بشناسمت.

دعوتم کردی به چای... نمی نمی دونسم و چای با تنها شکلات ویسکی دار ات منو نمک گیر می کنه

نمی دونسم نمکین لبخند شما منو دل گیر می کنه

آخ از دلم که گیر کرد توی اون کاناپه و منو بی دل کرد...

بر بوی وصال باد می‌پایند

از توی آیینه‌ی ماشین دیدمت. نگاه سرگردونت رو دیدم.
پیاده شدم و با قدم‌های بلند به سمت‌ات اومدم صدات کردم و برگشتی.
یادم نیست کدوممون دست دراز کردیم اما یادم هست که من سر بر گردن‌ات گذاشتم و اول یه نفس عمیق کشیدم و بعد گردنت را بوسیدم.
نمی‌خواستم توی خیابون ببوسمت . اما دلتنگی و شوق دیدار اجازه نداد باید و نبایدها رو رعایت کنم.
یادم رفته بود که بهت بگم عطر یا افتر شیو نزن  که دور قبلی بوی عطرات منو آواره‌ی هر نسیمی کرده بود. که توی هذیون‌های تب و لرز تو آمدی و بوی عطرات هم آمد .که قبل از بیهوشی‌ام به موهای سرم عطرت رو زده بودم ...
رفتیم به سمت ماشین. توی ماشین گفتم:عطرات خوش بو بود اسم اش چی بود؟!
اسم‌اش را گفتی اما ذهنم رو بلوکه کردم تا یادم نماند...
دیروز توی آسانسور کسی با بوی عطر تو بود...اما من دیگه ریحان نبودم...دوباره توی آیینه‌ی ماشین دیدمت که سر به هر طرف می‌گردونی دوباره من پیاده شدم و اسمت را صدا زدم و دوباره سر بر گردن‌ات گذاشتم و دوباره بوی عطرات ...

من تو را دوست دارم و این به تو مربوط نیست اما منوط هست

آدم هایی رو دوست دارم 
روی چه حساب و کتابی ؟! نمیدونم  هر کسی رو به بهونه ای دوست دارم...
علاقه ام رو بهشون گفتم. هر وقت با نوشته و فیلمی یادشون افتادم بهشون گفتم.
هیچ وقت نخواستم دوست داشتنم رو بهشون تحمیل کنم.
من از دوست داشتن آدما هیچ انتظاری ندارم.
دوست داشتن آدمها از معدود لطفهایی است که می تونم به خودم بکنم.
نه این که توجه شون شاد نشم و یا از بی مهری و قضاوتشون ناراحت نشم.

و این به این منظور نیست که دلم تنگ نشه براشون ...

و از همه مهم تر به این منظور نیست که آدمها ی دوست داشتنی ام مجاز باشن شخصیت منو زیر سوال ببرن و یا بخوان بخاطر این علاقه ازم باج بگیرن...