چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

آب و توانی و ناتوانی

رعنا و رویا کوچیک بودن. خونه‌ی ستارخان بودیم. تابستان بود.کمبود آب بود و  جیره بندی شده بود.

همسین مهمون دعوت کرده بود .

دبه های آب و لگن ها و قابلمه ها روپر از آب کردم. بخاطر این که کولر استفاده نکنم همه ی پنجره ها رو باز گذاشته بودم.

غذا رو هم باید خودم درست می کردم.

رویا ممرز میشد و رعنا رو توالت میبردم.

غذا ها رو درست کردم و ظرف های مهمونی رو آماده گذاشتم و کارهای نظافت خونه رو هم روزقبل که نوبت آب مون بود کرده بودم.

مرور اون روز واون خاطره حس توانایی مو زنده می کنم اما در عین حال حس ناتوانی ام رو.

توانایی مهمونی کردن با چهارتا لگن و قابلمه آب...

ناتوانی قانع کردن همسین برای مهمونی نگرفتن...