چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

رنگ ِپیراهن‌ات

دستان‌ات خیس بودند

و از دست دادن طفره رفتی.


چشمان‌ات ترسان بودند

و سلام کردی.

ریش‌هایی که صبح محوشان کرده‌بودی جوانه زده‌بودند.

راستی پیراهن‌ات به چه رنگ بود؟


خورشیدِ مغرب رنگ‌به‌رنگ می شد از اضطراب این دیدار


از دست‌ات به روی لب‌ات می‌پرید

از لب‌ات به روی چشم‌ات

گاه بر کاسه‌ی سرم قرار می‌گرفت گنجشک ِچشمانم

تا از دور تماشا کند قامت خدا را

راستی پیراهن‌ات ساده بود یا چهارخانه؟


بدرود گفتم و

به صلیب نشست چشمانم

اشک می‌نوشد 

و 

غم می‌خورد

نه بی‌تاب ِاین درد

نه دلخوش ِرویا

مزه مزه می‌کند روز دیدار را

آه 

یادم آمد!

پیراهنت راه راه بود

که مرا به حبس کشاند و 

گنجشک را به تیر نشاند.



ریحان.