توی ِ یک روز سرد وزمستانی که خیلی گرسنه هم بودیم رفتیم تا یک غذای ترکیه ای به شکم بزنیم. حدود آدرس رو بلد بودیم .اما دقیق و درست نه . باد شدید میومد که سرمای منهای ده درجه رو چند برابر حالی مون می کرد.
گرسنگی و سرما و خستگی وبوی شاورمای رستوران دستپاچه مون کرده بود .توی منو دنبال تجسم مزه ی خوراکی ها بودیم و هی لیست رو خط می زدیم و دوباره.
سعید اون وسطا یه کامنت داد که :
تفاوت مک دونالد با رستوران ترکیه ای اینه که مک دونالد عکس ای غذاش سه برابره خود غذاشه
ولی رستوران ترکیه ای برعکسه غذاش سه برابر عکس اش هست.
خلاصه همه غذا سفارش دادیم حتی برای رها هم غذا گرفتیم.وقتی سالاد رو آوردن نتونسیم تموم اش کنیم هر چند من همچنان خودمو مشغول سالاد نشون میدادم.
سوپ هم آوردن که خوشبختانه دوتا بیشتر سفارش نداده بودیم . سوپ هم تونسیم تموم کنیم.
شاورما ها رو که آورد واقعن احساس عجز کردم . بزرگی اش مث کباب ترکی نشاط بود اما هشتاد درصد اشش گوشت و مرغ بود. برخلاف نشاط که هشتاد درصد اش مخلفاته.
رویا شیشلیک سفارش داده بود و رعنا کباب...نصف شیشلیک رویا با نصف کباب رعنا بعلاوه دوتا شاورما زیاد اومد .
خلاصه توی پکن گذرتون به رستوران ترکیه ای افتاد حواستون باشه که غذای واقعی دوتا سه برابر
عکس اش هست.
عصر رها رو بردم توی محوطهی مجتمع کمی قدم بزنیم و با بچه ها بازی کنه.
یه پسر بچه با توب اش بازی می کرد . حدود دو سال دوسال نیم بود.
رها رفت و با پسرک مشغول شد.پدر اش با انگلیسی تعریف رها رو کرد. اول از همه پرسید he or she
این سوال اولین سوالی هست که از من می پرسند:)
سن اش را پرسید و کم کم یه گفتگو کوتاه شگل گرفت. مدت ها بود با غریبه ای حرف نزده بودم. ملیت ام را پرسید و پرسید رها کیندر گاردن میره یا نه . اسم پسر را پرسیدم گفت مایکلو گفتم مایکل گفت نه مایکلو بعد تو ضیح داد که ایتالیای هست و همسرش چینی و پسر به مامان اش رفته بود و چینی شده بود. گفتم : با کدوم زبان با مایکلو صحبت می کنید
گفت من باهاش ایتالیایی حرف می زنم و مادر اش چینی و من و مادر اش با انگلیسی با هم حرف می زنیم چون نه اون ایتالیایی بلده نه من چینی. خندیدم از اون خنده های همیشگی ام گفت: کمی گیج کننده هست؟!
گفتم :برای مایکلو خیلی خوبه سه تا زبون بلد میشه.
موقع خداحافظی بهش گفتم: چاوو
ذوق زده پرسید ایتالیایی بلدین ؟!
گفتم : فقط سلام بلدم اونم یه دوست داشتم که ایتالیا زنذگی می کرد بهم یاد داد.
چند بار با خنده گفت: چاوو چاوو چاوو
کمی اعتماد به نفس از دست رفته ام را باز یافتم.
کمی از اون غریبی ای که با محیط می کردم از بین رفت.
گوشهنشین ِ برکه شده اند گربه ها
ماهی ها دلبری می کنند
گربه ها حیض چشمی
کودکی نان به آب می اندازد
و سرشار از رنگ قرمز میشود
هم گونههای آب
هم گونههای دخترک
ریحان.