چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

نیاز

بابا بیدار شدو یا مولا گویان لب تخت نشست...چند تا تلفن زد تا ببینه بار چی دارن و کیا رفتن سر کار...
خودمو بخواب زدم ...می خواستم مطءن بشم که میتونه کارهای خودشو بکنه...نیاز دارم که به خودم بقبولونم بابا خوبه ...
عصایش را برداشت و با دست دیگه استکان نعلبکی روی عسلی را برداشت .قدم های کوتاه و ضربه های محکم عصا ولرزش خفیف استکان نعلبکی به سمت آشپز خونه رفت.طول مسیر رو با دوازده قدم طی کرد.چایی ساز رو روشن کرد و همونجا سر ظرفشویی وضو گرفت...
اولیل که اومده بودیم لرزش دستاش بیشتر بود.موقع راه رفتن صدای کشیدن پاهایش روی فرش میومد .مسیر تخت تا آشپزخونه رو با بیست قدم طی می کرد.نمی تونست مسح پا بکشه من یا مامان براش می کشیدیم...
چایی را دم کرد.سرمیز نهارخورب نشست و نماز اش را خواند.صدای نماز خوندن اش را دوست دارم .بلند و کوتاه کردن تناژ صدایش مخصوص خود اش هست.باید فردا به هر کلکی شده صدای نماز خوندن اش را ضبط کنم...
سلام نماز رو داد و چایی برای خودش ریخت و عصا زنان رفت به سمت تخت.استکان پرازچای تو نعلبکی نلرزید .بابا با ده قدم و صدای عصای ملایم تر به تخت رسید.چای اش را تو نعلبکی ریخت.با سه تا هورت چای اش را خورد.استکان را گذاشت رو عسلی و یا مولا گویان پتو روی خودش کشید و دوباره خوابید...
از خوشحالی زیر پتو گریه کردم.بابا بهتر شده...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد