موهایی که هوایی دستانت هستند را
وعده ی دیدار می دهم
پروانه؛هدیه ی صبوریشان است...
ریحان.
شب های جمعه دعای کمیل هست.
خوب یه دورهمی هست و یه الزام نانوشته برای حضور .
همسین که به بهونه ی کار نرفته و می خواد از من مایه بذارد.
من هم یه مراسم رو قبلن رفتم و از اول تا آخرش گریه کردم.
اینا فکر کردن برای شهادته
اما من برای خودم گریه می کردم که مجبورم بر خلاف میل و عقیده ام اینجا باشم .
که حضورم توی این مراسم شخصیت منو میسازه برای این عادما.
که چند سال از عمرم رو گرفتن و هنوز هم دارن ته ماند اش را می مکن.
گریه ام آروم و بی صدا بود اختیاری نبود .
با مرور خاطرات و عذاب هایی که از دست این طرفدارن زر و زور و تزویر کشیده بودم
بارونی می شد چشمانم...