سخت ترین قسمت خرید از سوپر مارکت ،خریدن شیر و ماست بود.
اینجا ماست و شیر را با طعم های مختلف عرضه می کنن و تعداد محدودی هم بی طعم هست.
به علت ناآشنا بودن با شکل و نداشتن سوات ،خریدن یه شیر نیم ساعت طول کشید. وقتی به خانه رسیدیم شیر مذکور که توی بطری بود ماست شیرین از کار در اومد:|
جای آق مجتبی سوپری را خیلی خالی کردم. چشم بسته یه دور توی مغازه اش می زدم و همه ی خریدم ام را پنج دقیقه ای می کردم
چی میشه که یک آدم آلبوم عکس اش را با خود اش نمی برد؟
آلبومی که عکس ها عروسی هم توش هست.
یک دختر معمولی توی لباس ساتن صورتی و تختی با روتختی و کوسن های ساتن سفید.
دوستان و فامیلی که دورهاش کرده اند
عکس مثل عکس های خودمان هست همان هایی که سالهای شصت و هشت و نه با دوربین یاشیکای معمولی می گرفتیم.
از بازماندگان ِدیگران یک آلبوم عکس بجا مانده که مثل همون ماهی ِ بجامانده منو بگا میده .
قبل از این که بیام چین یک توهم راجع به چین داشتیم.سگ و موش و گربه و حشره خوریشون.
مامان تز داد که یخچال رو قبل از استفاده آب بکشیم.نرگش گفت همه ی غذا ها رو توی ظرف غذا بذار توی یخچال.آمنه گفت غذا به اندازه ی مصرف اون روز بپز تا نخواهی توی یخچال بذاری.
این توهم شد خوره ی فکر و ذهنمو تا اینکه این خونه رو گرفتیم و یخچال رو در بسته نگه داشته بودن و کپک زده بود و تا کار گر بفرسن خودم و سعید شستیم اش و من به دور از دید سعید در آخر با لیوان از سر تا پای یخچال رو دوبار آب کشیدم.
البته سعی می کنم غذا هم به اندازه ی مصرف همون روز بپزم ولی باقی مانده ی غذا رو هم توی ظرف غذا نگه می دارم.
مجبورم می فهمین ...مجبور و گرنه وسواس منو می بره به وادی دیوانگی