چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

چینی‌بندزن

از باغ ِ ماچین، ریحان ِ خودم می‌چینم.

یه مدل نودل گرفتیم که مزه اش خوب بود.وقتی دوباره رفتیم بخریم .مدل های دیگه و برند های مختلف را دیدیم.به رعنا گفتم بیا برند دیگه اش را امتحان کنیم .تا دستم رفت که یکی از بسته ها رو بردارم یک چینی هم آمد و یک بسته برداشت .رعنا دستم را کشید به سمت خوداش و گفت:نه از این مدل نه، هر چیزی که خود چینی ها برمیدارن رو برندار بوی غذاهاشون رو میده حتمن:)))

مورچه ی کارگر

زنی را فرستاده اند برای نظافت .سواد چینی  من درحد دوکلمه و سواد انگلیسی اون در حد صفر. به مدد زبان بدن کارها را حالی اش کردم.و خودم نشستم روی کاناپه و نوشتن روشروع کردم.

با سطلی آمده بود که تویش دو سه تا حوله ی چرک مرده بود یک جفت دمپایی و چند قوطی کوچک و دو اندازه طی واسه ی شیشه.

سعید وعده داده بود که او معجزه گری است که می تواند بوی ماندگی و مستاجر قبلی را از بین ببرد.

کار اش را با تمیز کردن دکور ها ی توی پذیرایی شروع کرد.حوله اش را با آب می شست و با دستمالی که از من  گرفته بود خشک می کرد. همین. فقط با آب نه ضد عفونی کننده ای نه تمیز کننده ای.

زن بی صدا و با احتیاط صندلی را جابجا می کرد. زمین ها پارکت هست و نباید خش بیوفتد.

به یاد فریده افتادم زن سرایدار، نسبت به بقیه ی کارگر ها بی صدا بود اما نسبت به این شلوغ.

حرف زدنم با فریده مختصر بود .او کمی از اخبار مجتمع  و زندگی خود اش رو میداد و من هم کمی اطلاعات خنثی بهش می دادم تا بتونه  برای باقی خانم های مجتمع آسی از من رو کنه.

فریده نه حرفی می زد و نه چیزی می خورد حضور اش تو خونه محسوس نبود.کار هایم معلوم بود و اون هم می دونست از کجا شروع کنه و به کجا ختم اش کند. بخاطر همین دوست اش داشتم. من تنهایی ام را داشتم .

مورچه ی کارگر با حالت دست و بدن اش حالی ام  کرد که حال اش خوش نیست. فکر کردم گرسنه هست در یخچال رو باز کردم و بهش اشاره کردم هر چی می خواهد بخورد...با حرکت سر رد کرد.به سرش اشاره کرد و به بدن اش به عرق های روی پیشونی اش.

فهمیدم که مریض هست قرص برای سر درد نشان اش دادم گرفت کمی مشکوک نگاه اش کرد با شک و تردید پس ام داد.

روی کاغذ به چینی چیزی نوشت و من با تکان دادن سر  بی سوادی ام را اعلام کردم.

به شرکت اش زنگ زد...گویا آنها هم جواب درستی بهش ندادن. روی صندلی کوتاه چینی نشست و سر اش را بین دستان اش گرفت.مبل را بهش نشان دادم و حالت خواب ، رد کرد اما بعد از چند دقیقه روی مبل خوابید.

یک ربع گذشته بود خودم احساس سرما کردم.رفتم پتو برایش آوردم و رویش انداختم. همین موقع در آپارتمان رو زدن و یک زن پشت در بود .مورچه ی کارگر خوشحال شد و لباس هایش را پوشید و به مورچه ی جدید دستورات رو ابلاغ کرد و رفت.پس شرکت کاری برایش کرده بود.

عیدانه 1

امشب شب عید چینی ها هست

تا ساعت ده هیچ خبری نبود.

اما حدود ده و نیم چند جای شهر گل موشک هوا کردن وبعد از اون مورچه ها به تکاپو افتادن

ماشین ها در رفت و آمد شدن.

هم کلاسی های دخترا بهشون گفتن از ساعت دوازده شب آتیش بازی شرو میشه و تا صبح می زنن...

الان که یازده و ربعه و خبری نیست.

دلم می خواست با یه چینی می رفتم وسط مراسم شون

قاطی آدم ها می شدم اما ور وسواسی ام بهم یاد آوری می کنه که بو میدن و بگا میری اون وسط

نت

یه آقایی اومد و اینترنت مون رو وصل کرد

و هزینه ی یک سال استفاده نامحدود از اینترنت پر سرعت هزار و هشتصد یوان درسال هست.

باتوجه به ترافیک خوری ای که خانوادگی داشتیم به نظرم مناسب اومد

ما از اسفند پارسال تا بهمن امسال گه اومدیم چین ماهی صدهزار تومن نت مصرف کردیم.

نه فیلم دانلود کردیم نه فیلان کردیم.همه اش رو این فری گیت لعنتی خورد.

ست لایت

هزینه ی یک سال استفاده از ماهواره (ست لایت) در چین دوهزار یوان هست که به عبارتی سالی یک میلیون و دویست (قبل از گه مالی مجریه و مقننه)

ینی سالی ده بار هم که دیشامون رو تو ایران جم کنن هزینه اش کمتر میشه