به دوتا خصوصیت شهره بودم تو فامیل
یکی روابط اجتماعی خوب ام و پایه ی خنده و ددر و مهمونی بودنم
دومی دست پختم.
از وقتی اومدیم اینجا بخاطر زبون نفهمی ام روابط اجتماعی در حد نیش و نشون دادن سری دندون شده.
دست پختم گرفتار مواد چینی و آب وروغن مزه دارشون شده ، خبر های خوبی ازش نمیاد.
دارم دچار خلا هویتی میشم.
خوبه هویت های جدیدی برای خودم درست کنم.
سخت ترین قسمت خرید از سوپر مارکت ،خریدن شیر و ماست بود.
اینجا ماست و شیر را با طعم های مختلف عرضه می کنن و تعداد محدودی هم بی طعم هست.
به علت ناآشنا بودن با شکل و نداشتن سوات ،خریدن یه شیر نیم ساعت طول کشید. وقتی به خانه رسیدیم شیر مذکور که توی بطری بود ماست شیرین از کار در اومد:|
جای آق مجتبی سوپری را خیلی خالی کردم. چشم بسته یه دور توی مغازه اش می زدم و همه ی خریدم ام را پنج دقیقه ای می کردم
قبل از این که بیام چین یک توهم راجع به چین داشتیم.سگ و موش و گربه و حشره خوریشون.
مامان تز داد که یخچال رو قبل از استفاده آب بکشیم.نرگش گفت همه ی غذا ها رو توی ظرف غذا بذار توی یخچال.آمنه گفت غذا به اندازه ی مصرف اون روز بپز تا نخواهی توی یخچال بذاری.
این توهم شد خوره ی فکر و ذهنمو تا اینکه این خونه رو گرفتیم و یخچال رو در بسته نگه داشته بودن و کپک زده بود و تا کار گر بفرسن خودم و سعید شستیم اش و من به دور از دید سعید در آخر با لیوان از سر تا پای یخچال رو دوبار آب کشیدم.
البته سعی می کنم غذا هم به اندازه ی مصرف همون روز بپزم ولی باقی مانده ی غذا رو هم توی ظرف غذا نگه می دارم.
مجبورم می فهمین ...مجبور و گرنه وسواس منو می بره به وادی دیوانگی
دنی یه رستوران چینی نشونمون داد و گفت :غذاهایش خیلی خوشمره هست. البته نفهمیدم به ذائقه ی خودشون یا ذائقه ی ما.بعد برای اینکه حجت بیاره برای حرف اش گفت از گوشت خر استفاده می کنه.من و سعید خندمون گرفت و سعید برایش توضیح داد که توی مذهب ما گوشت خر مکروه هست.
نمی دونم برای خر ها خوشحال باشم که توی این مملکت سرنوشتی به غیر مرگ دردناک در پیری دارند یا ...