-
ساعت چهار01
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 19:27
یه روز ساعت چهار صبح بهار رفتم تو نیایش ینی بهشت بود یه نم بارون زده بود انعکاس نور چراغا روی اسفالت خورشید مشرقی در حال بازی گوشی بود با آسمون بوی خاک نم خورده من بودم و نیایش دلفریب ماشین رو زدم کنار روی پل چمران خیره شدم به شمال وگاهی به جنوب جای یه دوست خالی بود پر بود فضا از هایکو
-
مشرقی03
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 19:24
مشرقی پاییز آمد و باز گشتم به دیار کودکی ام تو را به جانِ برگریزان رخ بنمای ریحان
-
سیگار
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 19:23
نوشته بودم کسی را انتخاب کنید که لذت همسیگار بودن با او را نتوانید با کس دیگری به غیر از خود اش تجربه کنید... خوب می خوام از همین جا اعلام کنم گوخوردم... در روزگار بگایی وقتی میایی دوتا پک بزنی آروم بشی خیل خاطرات هم سیگارت تداعی میشه و اون بگایی تازه جلوی این خاطرات لنگ میندازه... سیگار رو به کسی منصوب نکنید...
-
همه
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 19:22
فاحشه ای درون من است که عاشق نوشته های مشرقی است که عاشق هم سیگار بودن با *هم سیگار* است که می تپد دل اش برای عشق ِ دوران کودکی که می میرد برای پدرش برای مادرش که مادر است برای دخترانش که همسر است برای خواجه اش که دل اش قرار می گیرد به عشق دوستانش در من فاحشه ای زندگی می کند به تعبیر سنت و دین ام
-
مشرقی02
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 19:21
غروب برای مغربی یادآور لبخند مشرقی است به مهر ریحان.
-
مشرقی01
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 19:17
اینجا دیاریست شرقی بی رخ ِ مشرقی... سبحان الرب المشرقین... ریحان.
-
شب سکوت
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 19:13
شب ِ خفته ؛ بیدار می شود. سکوت ؛ یخ می زند در آغوشم. مردم چشم ام ؛ حیران ِ ابر ِ خاطره. ریحان.
-
نقش ِباران
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 16:26
باران؛ هزار پیراهن بر تنِ برکه اندازه کرد: یکی به رنگ ِشب یکی به شکل ِماه یکی پر از رنگ و خیال زار میزند هر کدام بی نقشی از ماهیها... ریحان
-
باران و تن
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 16:01
از گریهی ابر گُل پَرپَر شد؟! یا که ای اَبر! تو باریدی و جامه از تن در شد؟! ریحان.
-
باران و تیمار
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 15:46
دانه دانه ببار ای باران! مبادا! زمینی بی بوسهات بماند آنگاه؛ تن ِ داغدارش را هزار مهر ِ آدمی تیمار نکند. ریحان.
-
فال ِگلبرگ
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 15:34
شکوفه؛ فال ِگلبرگ گرفتهبود میآید؛نمیآید؛میآید باران آمد و بوسه بر عریانیاش زد. ریحان.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 07:32
رسول ِعشقم قول ِمعجزه داده بزودی خورشید از غرب طول می کند ریحان
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 21:50
هفت هزار کیلومتر دورتری از من اماصدایت گل عشق را به دلم هدیه داد پروانه های بی قرارم به دور اش به شاد باش کاش این مجاز و نت دستی لبی آغوشی می رساندن ریحان.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 21:47
نمک گیر خنده هایت شدم تشنه تر شدم به صدایت بازهم صدایت را در گوشم نجوا کن ریحان.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 21:46
غروب زمستان بود. عباس آباد بود و ما بودیم و ماشین. سیب را تو دادی به دستم من دو نیم اش کردم قلبی برای تو قلبی برای من. آه لعنتی قرار نبود تو خدا شوی و من را برانی از بهشت کوچک ات ریحان.
-
چهار شنبه سوری
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 06:37
آتش لبانت را بوسیدم تن ام تبدار گشت تو آتش بودی و خیره من هیمه گشتم و خاکستر مرهمی برایِ دلباختگان رنگی برای سیاه بختان ریحان.
-
مربع
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 06:28
آخرین لیوان را شستی و من در آرزو که کاش لیوان بودم دستانِ خیسات را با حوله خشک کردی راستی در خانهی تو حوله بودن هم عالمی دارد. چشمانات مثل سنجابی بازیگوش بود. که نهخود میدانست گردوهای زمستاناش کجاست نه اجازه داد من شکوفهی بهار را در آن پیدا کنم چشم دست آغوش لب توی هر گوشهی این مربع گیر کنم اشک میشوردم وبه...
-
رنگ ِپیراهنات
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 06:21
دستانات خیس بودند و از دست دادن طفره رفتی. چشمانات ترسان بودند و سلام کردی. ریشهایی که صبح محوشان کردهبودی جوانه زدهبودند. راستی پیراهنات به چه رنگ بود؟ خورشیدِ مغرب رنگبهرنگ می شد از اضطراب این دیدار از دستات به روی لبات میپرید از لبات به روی چشمات گاه بر کاسهی سرم قرار میگرفت گنجشک ِچشمانم تا از دور...
-
بو
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 13:51
اینجا سه تا بو را نمی تونم از هم تشخیص بدم. یکی بوی توالت عمومیه دومی بوی رستوران چینیه سومی بوی _دوریان_ یه میوه ی بد بو هست.
-
دوچرخه
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 13:42
اینجا موتور وموتور سه چرخ و دوچرخه زیاد هست. به طوری که لاین مخصوص توی بزرگراه ها و خیابان های اصلی شهر داره. موتور و موتور سه چرخ ها با باطری کار می کنه و هیچ صدایی نداره. تک و توک موتور دنده ای هیوندایی دیدم. چون سطح شهر هوار هستش. دوچرخه خیلی رایجه .توی تمام پیاده روها جای پاک دچرخه و موتور هست. شهرداری هم جای جای...
-
رستوران ترکیه ای
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 13:37
توی ِ یک روز سرد وزمستانی که خیلی گرسنه هم بودیم رفتیم تا یک غذای ترکیه ای به شکم بزنیم. حدود آدرس رو بلد بودیم .اما دقیق و درست نه . باد شدید میومد که سرمای منهای ده درجه رو چند برابر حالی مون می کرد. گرسنگی و سرما و خستگی وبوی شاورمای رستوران دستپاچه مون کرده بود .توی منو دنبال تجسم مزه ی خوراکی ها بودیم و هی لیست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 11:16
چشمانم؛ حقشان را ستاندن اشک اشک بی پایان ریحان.
-
چاوو
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 15:53
عصر رها رو بردم توی محوطهی مجتمع کمی قدم بزنیم و با بچه ها بازی کنه. یه پسر بچه با توب اش بازی می کرد . حدود دو سال دوسال نیم بود. رها رفت و با پسرک مشغول شد.پدر اش با انگلیسی تعریف رها رو کرد. اول از همه پرسید he or she این سوال اولین سوالی هست که از من می پرسند:) سن اش را پرسید و کم کم یه گفتگو کوتاه شگل گرفت. مدت...
-
منیت
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 09:30
وقتی دنبال خونه می گشتیم یه خانم چینی مارو می برد که آپارتمان نوشنمون بده. برای ورود به هر آپارتمان باید روی کفشامون پا پوش پلاستیکی می کشیدیم این خانم خودش دولا می شد و کمک من و همسرم می کرد که پاپوش رو بپوشیم یا در بیاریم. این خانم توی لندن لیسانس گرفته بود و توی یکی از معتبر ترین آژانس های املاک ِ پکن شاغل بود. و...
-
برکه05
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 07:49
گوشهنشین ِ برکه شده اند گربه ها ماهی ها دلبری می کنند گربه ها حیض چشمی کودکی نان به آب می اندازد و سرشار از رنگ قرمز میشود هم گونههای آب هم گونههای دخترک ریحان.
-
برکه04
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 07:16
برکه؛ کلامی ندارد جز؛ آب و ماهی مگر آسمان خبر پرواز اش بدهد. ریحان.
-
برکه03
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 06:17
خورشید که سلام کرد؛ آب لرزید، برکه بیدار شد، خواب ِ گربه تعبیر شد، ماهی ها حیران ِ جوابِ سوال ریحان.
-
برکه 02
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 06:10
برکه عاشق شدهاست گاهی لب سرخ می کند گاهی گونه؛ ماهی قرمز به آبروداری ریحان.
-
برکه 01
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 06:07
هوایی برکه شدهاند گربهها ماهیهایِ قرمز ؛ حمامِ آفتاب میگیرند. ریحان.
-
جکمن و جرج کلونی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 04:47
جکمن یا جرج کلونی را باید توی ِ مهمونی ببینم و از دیدنش ذوق کنم .آخر مهمونی برم بهش بگم : آقا من شما را خیلی دوست دارم مخصوصن اون چینهای گوشهی چشمتان را؛ وقتی خندید بگم: آره همینها رو، دوست دارم بوسشون کنم. بغل اش کنم و چین های گوشه ی چشم اش را بوس کنم بعد یه بوس از زیر گردن و در آخر سر بذارم روی سینهاش و عطراش...